من چاه ندارم
سلام یسری جان ؛ نمی دانی برای آنکه دیگران بیدار نشوند ، چه به زحمت توانستنم خودم را به اتاقت برسانم ، آخر باید می آمدم و تمام حرفهایم را می زدم و می گفتم آنچه را که تبدیل به بغضی شده و برایت می نوشتم گریه درونم را ، همان هایی که وقتی می بارند حتی به باران نیز طعنه می زنند . همان هایی که هیچگاه اجازه نمی دهم صورتم را تَر کنند تا کسانی که دردم را نمی دانند ، ضربات سنگین تری بزنند . دخترم ، ای مخاطب خاص من ؛ گاهی دلتنگی هایی دارم که فقط فریاد سکوتشان به گوش می رسد ، گاهی بی انگیزگی های دلم نمی گذارد دیروز را به یاد بیاورم و فردا را ترسیم کنم ، گاه، بی حوصله و سخت و غریب می شوم گاهی در خود می شکنم تا در مقابل د...
نویسنده :
بابای یسری جان
18:35